محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

محیا فرشته دوست داشتنی ما

محیا و پیتزا

جمعه هفته پیش یعنی 14تیر تصمیم گرفتیم شامو بیرون صرف کنیم. بعد از  6 ماه این اولین جمع سه نفرمون بود که برای شام بیرون می رفتیم. قبل از اینکه پیتزا رو بیارن تو کلی ذوق کرده بودی فکرکنم از محیط و نور پیتزافروشی خوشت اومده بود. منم با موبایلم چندتا عکس گرفتم که اونا رو تو ادامه مطلب گذاشتم. راستی دو روز قبلش هم عروسی پسر دایی بابات آقا جواد دعوت بودیم. خیلی خوش گذشت متاسفانه نتوستم ازت عکس بگیرم آخه اون روز سرم خیلی شلوغ بودو ما واسه ناهار مامانی و بابابزرگ (مامان و بابای حسینم) و عمه فرزانه و آقامهدی و خانمش رو دعوت کردیم .البته مهمونی مون خیلی ساده بود و ناهار رو جگر خوردیم ولی خیلی خوش گذشت.   مابقی عکسها در ادامه مطلب: ...
22 تير 1392

شروع غذای کمکی

سلام فرشته مامان همانطور که قبلاً گفتم غذای کمکیت رو از هفته پیش شروع کردم آره دخترم ده روزه که یه پیاله  با یه قاشق صورتی هم به ظرفهای ناهار مون اضافه شده و من با چه اشتیاقی اول ظرف غذای دلبندمو میشورم. اول از حریره بادام شروع کردم هفته اول یه وعده بهت دادم و الان چهار روزه که ظهر و شب بهت میدم و تو با چه شوقی اونو میخوری                                                     &n...
22 تير 1392

اولین روز شش ماهگی

سلام دختر نازم الان ساعت 2 نصف شبه و تو بابایی هم خوابید. میخواستم  برای ورود به شش ماهگی ات یه پست داشته باشی اخه آغاز شش ماهگی دخترم همزمان با نیمه شعبان بود یعنی 3 تیر. از طرف دیگه احساس میکنم روز به روز بزرگتر میشی و از ماه بعد که من باید برم سرکار وقت نداشته باشم به وبلاگت بیام و خاطراتتو بنویسم. شب نیمه شعبان همگی(خانواده همسرم) به پارک کوهستان رفتیم خیلی خوش گذشت. توی راه که همش شربت و شیرینی می دادند و دخترم اجازه نمیداد من و باباییش شربت بخوریم و میخواست لیوان رو از دست ما بگیره توی راه هم خیلی ترافیک بود . از پارک نتونستیم عکس بگیریم آخه نور پارک زیاد خوب نبود . روز بعد ، صبح که از خواب بیدار شدی خیلی سرحال بودی و من چندتا...
6 تير 1392

عکس های مربوط به 5 ماهگی

سلام فرشته کوچولوی مامان الان که دارم این پست رو می نویسم تو در خواب نازی.این روزا خیلی شیطون و بلا شدی، تو ماه پنج اتفاقات خوبی افتاد. یکیش بازگشت دایی محمود و زندایی خودم و دختر گلشون فاطمه از سفر مکه بود. دومیش تولد دایی امیرمحمد(داداش خودم) وعمه فرزانه بود که خیلی خوش گذشت. تولد بابایی نازنین هم (البته تولد ماه قمری) تو این ماه بود. یعنی سوم شعبان، همزمان با میلاد امام حسین(ع). خلاصه با کلی عکس های قشنگ اومدم. تو این ماه من و بابایی تصمیم گرفتیم که یه سونو از شکم دخترمون بگیریم که خیالمون از هر بابت راحت بشه. یه کم استرس داشتیم که نکنه تو اجازه ندی دکتر این کارو انجام بده اما خداروشکر زیر سونو بقدری آروم بودی که دکتر هم تعجب ...
6 تير 1392
1